مکتب ملاصدرا (9)
مکتب ملاصدرا (9)
مکتب ملاصدرا (9)
خيال مجرد
فلاسفه مشائي خيال را يكي از قوا و ادراكات دروني انسان مي دانستند. ادراكات بيروني انسان بوسيله حواس پنجگانه حاصل مي شد و ادراكات دروني، شامل حس مشترك،[10] خيال،[11] و حافظه، متخيّله (مفكّره) و واهمه بود. خيال، خزانه صورتهايي بود كه از طريق حس مشترك وارد ذهن مي شد و حافظه، خزانه مفاهيم و معاني بود.
خيال درعين حال به قوه ديگري مجهز بود كه مي توانست صورتها و عكسهاي دريافت شده را بميل خود مانند يك كارگردان باتجربه با هم تركيب كند و واهمه مي توانست مفاهيم را بميل خود بسازد. همه اينها با امور جزئي سر و كار داشتند و تنها قوه عاقله يا عقل بود كه به امور كلي مي پرداخت.
سهروردي سخنگوي مكتب اشراق مدعي شد كه خيال و تخيل ظرف ديگري غير از انسان دارد و آن جهاني ميانه (برزخي) در ميان جهان حس و ماده و جهان عقول است و نام آنرا عالم مثال يا خيال منفصل گذاشت. عالم مثال از لحاظ قوت و اهميت بالاتر از جهان مادي و ضعيفتر و پايينتر از عالم معقولات و عقول است. براساس نظريه اشراقي وي، تمام صورتهاي غيرمادي و ماوراء حس در عالم خيال و مثال موجود مي شوند. در آنجا اگرچه از ماده خبري نيست ولي اشياء شكل و مقدار دارند و نظير چيزهايي هستند كه در رؤيا و بدون استفاده از چشم ظاهري مي بينيم.
فلاسفه مشائي براي انسان دو عالم قائل بودند: عالم محسوسات و عالم معقولات. ولي سهروردي عوالم را سه عالم دانست و عالم خيال را به آندو عالم افزود. اين همان عالم مثال مقيّد است كه ابن عربي گاهي از آن بنام خيال نام برده و پايه جهان بيني اوست.
ملاصدرا نيز به عوالم ثلاثه معتقد است. در وجود عالم معقولات با مشائين و فلاسفه ديگر و در وجود عالم خيال يا مثال با سهروردي و ابن عربي موافقت دارد و در كتب خود از خيال بعنوان يكي از ادراكات دروني انسان نيز نام مي برد ولي با اين دو مكتب در چند چيز اختلاف دارد:
اول آنكه وي برخلاف مشائين كه به تجرد خيال قائل نبودند، آنرا مانند قوه عاقله جداي از اندامهاي انسان (كه مشائين براي آنها در نقشه مغز جايي قرار داده بودند)[12] و داراي خواص مجردات مي داند. البته اعتقاد مشائين به تجرد قوه عاقله و اعتقاد ملاصدرا به تجرد عاقله و خيال هر دو با فرض قبول و اعتقاد به تجرد فلسفي نفس است كه فلاسفه با براهين خود آنرا به اثبات رسانده بودند.
تخيل در انسان گرچه پديده اي روانشناختي است ولي از نظر ملاصدرا نه در قوه خيال (مشائين) است و نه در مخ (دماغ) قرار دارد بلكه مخلوق نفس و متكي به جنبه غيرمادي نفس انسان است.[13]
دوم آنكه ملاصدرا برخلاف اشراقيون، خيال را موجود در نفس انسان و قائم به او مي داند، نه در جهان خارج از او و قائم بخود، كه اشراقيون به آن مثال يا خيال منفصل مي گفتند، از اينرو اصطلاحاً خيال ملاصدرايي، خيال متصل نام گرفته است.
ملاصدرا تمام انواع ادراكات انسان را فعل نفس (و نه انفعال) او مي داند كه حواس و قواي ادراكي ديگر ابزارهاي آن هستند و چون خود نفس مجرد است ادراكات جزئي و كلي او همگي مجردند و مادي و محتاج بدن نيستند. انسان، با قوه خيال خود مي تواند حتي بدون الگوبرداري از داده هاي حواس، صورتهايي خلق كند كه از هر جهت شبيه آفرينش ابداعي (خلق از عدم)[14]خداوند مي باشد.
بنابر نظريه جهانهاي سه گانه واقعي ـ يعني عالم حسّ و عالم مثال و عالم معقولات ـ كه ملاصدرا نيز آنرا پذيرفته، و براساس اصل تطابق قواي ادراكي سه گانه دروني انسان ـ يعني ادراك حسي و ادراك خيالي و ادراك عقلي ـ با عوالم سه گانه مذكور، وي معتقد است كه نفس انسان با درك محسوسات در عالم حس قرار مي گيرد و در حال ادراك خيالي در عالم مثال و در حال ادراك كليات و معقولات در عالم عقول.[15]
در نظر ملاصدرا صورتهاي خيالي بر دو گونه اند: اول صورتهايي كه حتي بدون استفاده از محفوظات ذهن و حافظه از طريق انعكاس حقايق ماوراء حس در آينه نفس انساني يا بصورت هماهنگي و «رزُنانس» (Resonance) نفس انسان (عالم صغير) با انسان كبير (Macrolosmos يا عالم كبير) دريافت مي شود.
دوم صورتهايي كه بوسيله قوه مخيّله انسان، كارگرداني و با تركيب ماهرانه از چند صورت از صورتهاي بايگاني شده در ذهن، صورتهايي جديد مي سازد مانند اسب بالدار و كوه طلا.
شايد منشأ مخالفت ملاصدرا با سهروردي در نپذيرفتن نظريه خيال منفصل او، وجود اين دسته دوم از صورتهاي خيالي كم ارزش باشد كه ملاصدرا براي آنها در عالم مثال يا خيال منفصل جايي سراغ ندارد.
مسئله ادراكات انسان
وي ادراك را كه فلاسفه به ادراك حسي، تخيلي، عقلي، وهمي[16] تقسيم كرده بودند، پذيرفته ولي در كيفيت آنها با آنها همراه نيست و نهايتاً ادراك را در سه زمينه مي داند: ادراك حسي ـ ادراك خيالي و ادراك عقلي.
منشأ همه ادراكات را عينيت خارجي (Object) مي داند كه بمحض ورود به ذهن انسان به درجه اي از تجريد مي رسند و اصولاً تمام ادراكات انسان مجردند و متكي به ماده اي در مغز يا بدن نمي باشند، زيرا ماده ـ كه اساساً همراه با حركت جوهري است و هر لحظه آن از لحظه ديگر جداست ـ خودآگاهي ندارد چه رسد كه از موجود ديگري آگاه شود.
ذهن ـ كه بنظر برخي از فلاسفه مانند ظرفي براي معلومات فرض مـي شود ـ در نظر ملاصدرا چيزي نيست جز همان ادراكات و معلومات كه نفس انسان با خلاقيت خاص خود آنرا مي آفريند.
درباره ادراك خيالي مستقلاً بحث كرده ايم، در اينجا به دو نوع ديگر ادراكات يعني ادراك حسي و ادراك عقلي مي پردازيم:
ملاصدرا براي ادراك حسي چند مرحله قائل است:
مرحله اول، انعكاس واقعيتهاي خارجي (Facts) بوسيله حواس پنجگانه است. وي اين مرحله را مانند تأثير و انعكاس تصوير بر روي فيلم عكاسي مي داند و اين مرحله را ناقصتر و كمتر از آن مي شمرد كه ادراك ناميده شود و براي انسان علم ايجاد كند. اين مرحله علائمي رمزگونه است كه تصوير كمرنگي را در مغز (و بتعبير قدما: حس مشترك) ايجاد مي كند.
اين مرحله فقط نيمي از راه ادراك است و حسگرايان كه صرف انعكاس در حواس را ادراك مي دانند درواقع به نيمه راه قناعت كرده اند و نبايد فرآيند كامل ادراك را انكار كنند.
مرحله دوم، نوبت نفس انسان است كه از اين تصاوير و رمزها (Codes) علم بدست بياورد. در اينجا دو عنصر مهم براي ادراك حسي لازم است: يكي «توجه» و ديگري «آگاهي». «توجه» يك پديده روانشناختي است و كار جسم نيست. تا توجه (و تمركز) نفس بر روي كار حواس پنجگانه متمركز نشود هيچيك از علائم مخابره شده حواس را نمي توان ادراك دانست.
در عمل هم تجربه شده است كه انسان در حين عبور از خيابان، همه چيزهايي را كه حواس مانند چشم و گوش احساس مي كنند، ادراك نمي كند مگر آنكه به آنها توجه كرده باشد.
«آگاهي» نيز يك پديده رواني است و كار جسم و مغز نيست. آگاهي نتيجه «توجه» انسان به چيزهايي است كه براي انسان «حضور» داشته باشند. آگاهي همان حضور شيء خارجي در ذهن (و نفس) انسان است. اين توجه و آگاهي نفس را ملاصدرا «علم حضوري» مي نامد.
در فلسفه اسلامي علم و ادراك بر دو دسته تقسيم مي شود: علم حصولي و علم حضوري.
«علم حصولي» همان علم حاصل از ادراكات ناشي از حواس پنجگانه است. علم حصولي مي تواند «ماهيت» (نه وجود) اشياء (Objects) را به ذهن معرفي و حاضر كند. در اصطلاح فلسفه اسلامي به صورت علمي كه در ذهن حاصل مي شود «معلوم بالذات» و به واقعيت خارجي كه ادراك شده «معلوم بالعرض» مي گويند.
در علم حصولي، انسان هيچگاه با «وجود» ادراك شده ها روبرو نيست، زيرا ـ همانطور كه در مبحث وجود ذهني گذشت ـ وجود خارجي نمي تواند بدون تنزل به درجه وجود ذهني به ذهن برود و درواقع قابل ادراك نيست. (بهمين سبب است كه ما آتش را درك مي كنيم ولي خواص وجودي آن (يعني گرمي) به ذهن نمي آيد). در علم حصولي، انسان فقط با «ماهيت» اشياء سروكار دارد، از اينرو علم انسان از پديده ها داراي خواص و آثار آن اشياء نيست و بيخاصيت است.
«علم حضوري»، همان علم مستقيم و بيواسطه حواس است و از آن به «شهود» تعبير مي شود. اين علم همراه با خواص موجود ادراك شده است. كسي كه با شهود باطني به اشياء بنگرد مانند آنستكه «خود» او تبديل به «خود شيء» ادراك شده گرديده باشد و جدايي و فاصله فاعل شناسائي و شيء احساس نمي شود.
ما گاهي بدون دخالت حواس، وجود خودمان را ادراك مي كنيم و تمام ادراكات ما از عواطف، اميال، افكار، انگيزه ها و انفعالات و ادراكات دروني و افعال نفساني بصورت علم حضوري است. در اينجا به مرحله سوم ادراك حسي مي رسيم.
مرحله سوم، مرحله مهم ادراك حسي پس از «توجه» و علم حضوري نفس به علائم ارسال شده حواس خمسه است. در اينجا نفس با استفاده از قدرت «خلاقيت»[17] و مدلسازي خود از آن علائم مخابره شده، «ماهيت» شيء ادراك شده را براي خود بازسازي مي نمايد و آنرا بجاي ماهيت آن موجود خارجي مي گذارد و مي دانيم كه ماهيت هر چيز تمام حقيقت آن چيز ـ ولي بدون آثار وجودي خواص خارجي ـ است.
مطابق اين نظر، ادراك انسان بصورت «حلول» و ميهماني صورت اشياء خارجي در ذهن نيست بلكه نوعي «آفرينش» و خلاقيت نفس است كه بصورت «صدور» از نفس، از وي توليد مي شود و تمام مراحل پيشين ادراك كمكهاي جنبي و فرعي و يا باصطلاح «مُعدِّات» مي باشند نه علل واقعي. بنابرين علم را نمي توان از عالم جدا دانست (اتحاد عالم و معلوم).
نكته مهم در اينگونه تفسير ادراك حسي، حل مسئله تطابق شيء ادراك شده خارجي (Object) و ادراك يا علم (Subject)، است. (كه در اصطلاح به آن تطابق معلوم بالذات و معلوم بالعرض مي گويند). اين نكته محور فلسفه است و بناي علوم بر آن قرار گرفته است.
حل مسئله تطابق خارج و علم يا واقعيت داشتن علم و ادراك و خطا نبودن آن، در وحدت ماهيت شيء ادراك شده معلوم بالعرض (Object) با ادراك معلوم بالذات (Subject)است. ملاصدرا ادراكي را كه «كاشف» از واقعيت نباشد علم نمي داند. ماهيت همان حقيقت بيروني و عيني اشياء است كه لباس وجود خارجي را از تن درآورده و لباس وجود ذهني را پوشيده است. و چون معيار «كاشفيت»، همان ماهيت اشياء ـ يعني حدود و تعاريف آن ـ مي باشد، پس هرجا با علم حصولي بتوان به ماهيت چيزي دست يافت، به آن چيز علم يافته ايم. تمام كيفيات اوليه و ثانويه و كميات و صفات و اوضاع اشياء را در ماهيت آنها مي توان يافت و آنها را با حواس خود مي توان ادراك كرد.
ملاصدرا منكر خطاي حواس نيست ولي معتقد است كه آنچه بنام خطاي حواس معروف شده در واقع خطاي حواس نيست بلكه خطا در تطبيق و داوري و حكم است و بتعبير وي: قوه واهمه انسان در تشخيص آن دخالت مي كند و انسان را بخطا مي اندازد. خطا در بيماران رواني امري استثنايي است و به قاعده كلي صحت ادراكات صدمه اي نمي زند.
درباره تجرد خيال و ادراك خيالي جاي ديگري بحث شده اكنون مختصري درباره ادراك عقلي يا ادراك كليات از نظر ملاصدرا بازگو مي كنيم. ادراك عقلي بمعناي حضور صورت كلي هر چيز محسوس به ذهن (و عقل) است كه به آن معقول مي گويند.
«معقول» ـ يعني آنچه را كه ذهن و نفس انسان بصورت كلي (و مجرد و بدور از اضافات) ادراك مي كند ـ بر سه دسته است كه نام آنها را «معقول اول» و «معقول دوم فلسفي» و «معقول دوم منطقي» گذاشته اند.
معقولات اوليه، همان قواعد كلي و علوم كلي است كه از اشياء و پديده هاي عيني خارجي انتزاع و استخراج مي شود. مانند قواعد علوم طبيعي، فيزيك و شيمي و نظائر آن و مقولات ارسطويي از اين قبيلند.
معقولات اوليه امور و صورتهاي كلي است كه بشر از جزئياتي مانند افراد و اشياء انتزاع مي كند. در بررسي اين معقولات و مفاهيم كلي، گاه به اموري كلي مشترك در ميان اين معقولات مي رسيم مثلاً، آنها يا علتند يا معلول، واحدند يا كثير، بالقوه اند يا بالفعل و...، اوصافي كلي كه اشياء در خارج از ذهن به آنها وصف مي شوند. اين كليات درجه دوم را معقولات ثاني فلسفي مي نامند.
در كنار اينها، معقولات درجه دومي هستند كه ظرف اتصاف آنها در ذهن است مانند انتزاع كلي و جزئي بودن كه به آنها «معقولات ثاني منطقي» مي گويند. ميان اين ادراكات از حسي تا عقلي رابطه اي خطي و اتصالي وجود دارد كه ميتوان آنرا به درجات حرارت در آب تشبيه كرد و مانند درجات ثابت روي خط كش نيست و درواقع نوعي نوسان اعمال ذهني و نفساني است كه صعود و فرود نفس را نشان مي دهد. توضيح و اثبات اين معقولات در كتب فلسفي آمده است.
پي نوشت ها :
[10]. به لاتين (Sensus Communis).
[11]. imagination.
[12]. در آخر تجويف، مقدم دماغ.
[13]. زيرا نفس نيز مانند بدن داراي حواسي چون باصره (بصيرت) و حواس ديگر است و انسان در حال رؤيا و نيز در حال جانكندن ـ كه حواس از كار مي افتد ـ مي تواند آنرا تجربه كند و انسان به حقيقي بودن آن در آن شرايط يقين دارد.
[14]. Creation Ex nihilo.
[15]. مبدأ و معاد، ج2، ص 647، انتشارات بنياد حكمت ملاصدرا; اسفار، ج 8، ص 234.
[16]. وي در كتب خود ادراك وهمي را مورد ترديد قرار داده و با تخيّل يكي مي شود.
[17]. در عرفان اسلامي و مكتب ملاصدرا از خلاقيت بتفصيل صحبت شده و نمونه آن در مبحث وجود ذهني آمده است.
ادامه دارد
/ع
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}